به تعداد آدمهاي روي زمين راه?هايي براي خوشبختي وجود دارد و شيوههايي که با آن به شادماني ميرسند.
سعيده ده ساله تا به عنوان هديه کارنامه درخشانش يک گوشي موبايل به همراه تمام? بازيهاي مورد علاقهاش هديه نگيرد، احساس خفگي و بغضي که احساس ميکند مرتفع نميشود.
او ميگويد: وقتي حس ميکنم چيزها خوب پيش نميرود، اين احساس خفگي مرا اذيت ميکند، انگار خانه به اندازه يک قفس خيلي خيلي تنگ ميشود و به من فشار ميآورد. حتي حس ميکنم نفس کشيدن در فضايي که به دلخواهم نيست سخت است. هميشه اينطور نيست، فقط وقتي?چيزي را که فکر ميکنم بايد مال من باشد، ? نميتوانم داشته باشم، اين حس را دارم. وقتي به دستش ميآورم انگار پرواز ميکنم، سبک ميشوم و آسمان يک دفعه پر از نور و پروانههاي خيالي ميشود. من به اين ميگويم خوشبختي.
هرچقدر? بزرگتر ميشويم خوشبختي براي ما معني بزرگتري پيدا ميکند. گاهي خوشبختي براي ما يک همسر خوب و مناسب و موقعيت دار است و گاهي داشتن يک شغل پر درآمد يک خودروي مدل بالا را خوشبختي ميدانيم.
بعضيها به داشتن يک پدر پولدار اکتفا ميکنند و اجازه ميدهند او به ساير مصاديق خوشبختي فکر کند نه خودشان.
براي بعضيها خوشبختي در سلامت است و براي بعضي ديگر خوشبختي همان رضايت و تسليم در برابر خواست خدا و تلاش به قدر توان است.
اما خوشبختي بيش از همه شبيه چيست؟ يک آسمان آبي پر از پروانه يا يک همسر مناسب؟ بياييد اين مطلب را دنبال کنيم تا از ديدگاههاي ديگران هم مطلع شويم:
يک جيب عشق، يک جيب پول
صادق. الف در يک روز تعطيل? مقابل منزل مسکوني خود دارد خودروي پرايدش را با علاقه ميشويد.
وقتي از او درباره خوشبختي ميپرسم، ميگويد: من يک آدم تحصيلکرده و کارمندم و ده سالي از سابقه خدمتم و 15 سال از ازدواجم ميگذرد. اوايل ازدواج هرکاري ميکردم تا نانآور خوبي باشم، آن روزها عشق مرا نگه ميداشت، اما جيبم خالي بود.اما امروز که به ميانسالي نزديک ميشوم، فکر ميکنم وقتي در مقابل خانه قسطي?ام دارم ماشين قسطيام را ميشويم و درآمدم از تورم عقب افتاده است و هر روز هزينهها بالا ميرود، ميتوانم يک جيبم را از عشق خالي کنم و به پول اختصاص دهم. اين طوري احساس خوشبختي بيشتري ميکنم.
کمي براي بسيار
کم داشتن بهتر از اصلا نداشتن است. صادق نبوي، کارشناس ارشد اقتصاد ميگويد: اينکه کسي کمي پسانداز داشته باشد به آن معني نيست که کمتر خوشبخت است. اگر بودجه کمي داريد بعد ا ز هزينههاي اصلي زندگي حتما سهمي براي تفريح بگذاريد.
از خانواده بخواهيد فهرستي از چيزهايي که آنها را خوشحال ميکند تهيه کنند و کارهايي که دوست دارند را دستهجمعي انجام دهند.
اين فهرست را پيش رو قرار دهيد و هداياي خانواده را از ميان ارزانترينها انتخاب کنيد. گاهي ممکن است يک سيدي خود آرايي به اندازه يک لباس زيبا همسرتان را خوشحال کند يا يک بازي جديد به اندازه يک دوچرخه حس خوشبختي را به کودکتان بدهد. شادماني هميشه گرانقيمت نيست.
در فهرست شادمانههاي شما ممکن است يک پيکنيک در کنار درياچه با خانواده مورد تائيد همه باشد. اين درياچه ميتواند نزديک محل زندگي شما باشد و در يک صبح دلانگيز به همراه سبدي از غذاهاي پيکنيکي به همراه خانواده به اين مکان برويد و عصر برگرديد. حتما لازم نيست هزينههاي يک سفر گران را به خود تحميل
کنيد.
وي پيشنهاد ميکند: اگر ميتوانيد در يک هفته با جايگزينکردن گوشت سفيد و تخممرغ به جاي گوشت قرمز امکان يک تفريح و سفر يکروزه را براي خانواده فراهم کنيد حتما اين کار را بکنيد، زيرا ارزشش را دارد.
نبوي توصيه ميکند شعارتان اين باشد: «پول کمتر شاديهاي بيشتر. مثل مجلس عمل کنيد: اغلب طرحهايي که توجيه اقتصادي ندارد و بار مالي به دولت تحميل ميکند حذف ميشود.»
با توضيح دادن وضع اقتصادي ميتوانيد از همسر و فرزند خود بخواهيد از محل صرفهجوييهاي خود صندوق سفرهاي خانوادگي را شارژ کنند.
خوشبختي يعني من هم هستم
چنان که گفتم خوشبختي هزاران تعبير دارد، اما تعبير هما ـ ز واقعا مرا تکان داد. وقتي از اين خانم خانــــهدار 45 ساله پرسيدم از نظر شما خوشبختي يعني چه؟ چشمانش پر از اشک شد و گفت: خوشبختي وقتي است که حس کنم خودم و ديگران ميبينند?من هم هستم و حق دارم کمي به خودم فکر کنم.
وي که بانويي پرمشغله است ميگويد: مشغول تحصيل بودم که ازدواج کردم و به خاطر بچهدار شدن از تحصيل باز ماندم.
در خانه کار ميکنم و سه فرزند دارم که يکتنه بايد به کارهاي مدرسه و خانهشان برسم.
همسرم هم به کارهاي خودش مشغول است و در امور آنها مشارکت نميکند.
صبح تا غروب کار من شستوشو و رفت و روب است و دائم مشغول بردن و آوردن بچهها به کلاس درس و کلاسهاي فوق برنامه هستم.
آنها در کار خانه مشارکت زيادي نميکنند و ناچار دراين همه کار? خود را فراموش کردهام. آنها هم همينطور.
وقتي به سفر ميرويم باز هم همين رويه ادامه دارد. آنها مينشينند و باز من بايد شستوشو و رفت و روب بکنم و ديگر آنجا ماشين رختشويي هم نيست و بالاخره مجبور ميشوم لباسها را هم بشويم. به همين دليل حوصله سفر هم ندارم. نميدانم کجاي اين زندگي گم شدهام.
زندگي براي من، براي تو
زندگي خانوادگي خيلي قشنگ است، ولي مفهوم آن اين نيست که پدر و مادر بايد اين وسط خود را فراموش کنند. اين طور ديگر راهي به خوشبختي خانواده باز نخواهد شد. يک روز شماهم مثل تختهاي که بار بسيار بر آن نهاده باشند از وسط خم خواهيد شد.
در حرکت به سوي خوشبختي لذتبردن از زندگي حق همه است. بنابراين در ميان همه کارهايي که ميکنيد وقتي را نيز براي خود برنامهريزي کنيد.
به همسرتان توصيه کنيد به جاي هديه گرفتن براي شما دو سه روز در ماه با کمک گرفتن از يک کارگر کارهاي خانه را اداره کند و اجازه بدهد شما دمي بياساييد. اگر اين کار در توان مالي همسرتان نيست از او بخواهيد به همراه فرزندان يک روز در هفته را به شما مرخصي بدهند و خود زمام امور را به دست بگيرند.
از اين زمان ايجاد شده و ساير وقتهاي آزاد خود براي اموري که دوست داريد وقت بگذاريد. ادامه تحصيل، کلاس آموزشي، فرا گيري يک مهارت جديد و هرچيزي که به آن علاقهمند هستيد حس زندگي و شادماني را در شما ايجاد ميکند. اگر در آمد مستقلي نداريد از همسرتان بخواهيد پولي را به عنوان پول توجيبي يا نفقه فقط براي خودتان اختصاص دهد که با آن هرکاري ميخواهيد بکنيد و قرار نباشد آن را صرف خانواده و خريد براي مايحتاج خانواده بکنيد.
با آن براي کساني که دوست داريد هديه بگيريد يا براي خود مهماني به پا کنيد. با دوستان خود قرار بگذاريد و دستکم هر هفته يک برنامه اختصاصي براي خود داشته باشيد و ساعاتي از روز را فقط به خودتان اختصاص دهيد و سعي کنيد هميشه در بهترين شرايط خود باشيد و بدرخشيد. روانشناسان معتقدند اگر به خودتان اهميت دهيد ديگران نيز شما را واضحتر ميبينند.
دانشمندان دريافتهاند افرادي که به طور مداوم نقاط قوت خود را به کار ميگيرند کمتر افسرده ميشوند و بيشتر از شادي بهرهمندند.
افراد ميليونر يا همه انسان هاي پولدار يک اشتباه واحد دارند؛ آنها تصور مي کنند پول خوشبختي مي آورد؛ تصور مي کنند هر چه درآمد بيشتري داشته باشند، خوشحال تر خواهند بود. اما هرگز اينطور نبوده و نخواهد بود. قبول نداريد؟ ما به شما ثابت مي کنيم.
مجله اينترنتي برترين ها
برترين ها: افراد ميليونر يا همه انسان هاي پولدار يک اشتباه واحد دارند؛ آنها تصور مي کنند پول خوشبختي مي آورد؛ تصور مي کنند هر چه درآمد بيشتري داشته باشند، خوشحال تر خواهند بود. اما هرگز اينطور نبوده و نخواهد بود. قبول نداريد؟ ما به شما ثابت مي کنيم.
شما نمي توانيد زندگي آرام و شاد و احساس خوشبختي را با پول بخريد. مثلا مغازه برويد و بگوييد يک کيلو احساس رضايت از زندگي مي خواهم و مبلغ آن برايم مهم نيست! اگر اين طور بود که اکنون همه پولدارهاي دنيا، خوشبخت ترين انسان هاي روي زمين بودند. براي رضايت از زندگي و احساس خوشبختي شما بايد چيزي غير از پول هزينه کنيد.
افراد پولدار اين درک را دارند که براي زياد کردن سرمايه و دارايي خود هرگز نبايد به ايده و نظرات خودشان متکي باشند. به همين منظور، مشاوران مالي و رايزن هاي خبره براي خود استخدام مي کنند. اما همين افراد، وقتي زمان خرج کردن پول ها فرا مي رسد، فقط به نظرات و خواسته هاي خود تکيه مي کنند تا ببينند چه چيزي باعث خوشبختي و رضايت آنها مي شود.
اين مقدمه را گفتيم تا مسايل پايين را مطرح کنيم و طرز فکر شما را به پول تغيير دهيم تا در طولاني مدت احساس خوشبختي و رضايت داشته باشيد.
1. وسايل زيادي مي خريد اما تجربه کافي نداريد
خريد کردن در عصر فناوري بسيار آسان تر از چندين سال قبل است. در حال حاضر فقط کافي است اراده کنيد تا وسيله اي را بخريد: خيلي راحت در فروشگاه هاي اينترتي جستوجو مي کنيد و با داشتن کارت بانکي و پرداخت آنلاين هزينه، آن وسيله در خانه شما خواهد بود. نه زحمت بيرون رفتن به خود داده ايد نه چيز ديگر.
اما بايد اين حقيقت را بدانيد مثلا خريد يک السيدي بزرگ يا گوشي آيفون جديد تضمين کننده خوشبختي نيستند. اگر در عوض آن با دوستان خود رستوران برويد و ساعت ها در کنار هم خوش بگذرانيد، احساس بهتري از زندگي خواهيد داشت.
محققان ثابت کرده اند تجربه لحظه هاي شاد بيشتر از خريد وسايل و کفش و لباس به انسان ها احساس خوشبختي مي دهد. انسان، ذاتا موجودي اجتماعي است و بودن در کنار افراد ديگر ذات او را سيراب مي کند و احساس خوشبختي به او مي دهد.
وقتي درک کنيد که تجربه هاي مختلف زندگي بيشتر باعث شادي مي شوند، سعي خواهيد کرد تا وسايلي در جهت تامين اين تجربه ها خريداري کنيد.
براي درک بهتر اين مساله، چهار پرسش را پيش از هزينه کردن هر نوع پولي از خود بپرسيد:
1. آيا اين هزينه مرا به ديگران نزديک مي کند؟
2. آيا اين کار باعث ايجاد خاطره اي ماندگار در ذهن من مي شود که تا سال ها يادآوري آن برايم خوشحال کننده باشد؟
3. آيا در اين تجربه با فرد يا افرادي که دوستشان دارم همراه هستم؟
4. آيا اين کاري است که قبلا هرگز انجام نداده ام و يک موقعيت عالي به شمار مي رود؟
2. بيشتر روي کسب درآمد متمرکز هستيد تا استفاده بيشتر از زمان
بيشتر مواقع درگير زياد کار کردن و داشتن درآمد بيشتر هستيم و از مساله مهم تري به نام «زمان» در زندگي غافل هستيم. محققان ثابت کرده اند، افرادي که درآمدهاي بيشتري دارند زمان کمتري را در جهت لذت بردن از زندگي صرف مي کنند. افراد ثروتمند بيشتر روي انجام کارهايي همچون کار، خريد و ارتباطات متمرکزند که همه آنها با استرس و تنش هاي بسيار همراه هستند. انسان ها ناخن خشک نيز بيشتر وقت خود را به پس انداز صرف مي کنند.
وقتي بيشتر زمان خود را براي مسايل مالي صرف مي کنيد در واقع همه خوشبختي خود را قرباني مي کنيد. سعي کنيد پول خود را معقولانه در جهت خوشبخت و خوشحالي و در کنار خانواده بودن صرف کنيد. اگر براي بودن در کنار خانواده بايد بنزين بيشتري مصرف کنيد، چه اشکالي دارد. اين کار را انجام دهيد. مطمئن باشيد رضايتي که در نتيجه آن به دست مي آوريد بسيار ارزشمندتر از پولي است که خرج مي کنيد.
3. تصور مي کنيد خانه هاي اعياني خوشبختي مي آورد
همه انسان ها دوست دارند خانه شيک و بزرگ و اعياني داشته باشند. اما اين خانه ها موجب شادماني و رضايت روحي افراد نمي شوند. شايد تصور کنيد اين حرف کليشه اي و بي مفهوم است، اما واقعيت اين است که افرادي که از خانه هاي کوچک، به خانه هاي بزرگ نقل مکان مي کنند شايد از خانه خود بسيار راضي باشند، اما در زندگي رضايت لازم را ندارند.
افرادي که صاحب خانه هستند در مقايسه با مستاجرها خوشبخت تر نيستند. خانه هاي بزرگ هيچ گاه باعث خوشبختي و زندگي آرام صاحبان آنها نشده است. خريد خانه يا وسايل خانه شايد براي مدت کوتاهي باعث خوشحالي شوند اما در طولاني مدت بر احساس خوبشختي ما در زندگي تاثيري ندارد.
4. به خودتان اجازه مي دهيد تا هميشه بهترين ها را داشته باشيد
وقتي درآمد بسيار زيادي داشته باشيد شايد به نظرتان احمقانه باشد که بهترين جواهرات، لباس ها و … را نداشته باشيد و به گران ترين رستوران ها نرويد. اما بالاخره زماني مي رسد که از اين مسايل اشباع مي شويد و به دنبال يافتن راهي براي خوشحال تر بودن و احساس خوشبختي خواهيد بود.
هر چيزي وقتي زياد و هميشه در اختيار انسان باشد، آدم علاقه اش را به آن از دست مي دهد. دسترسي زياد داشتن به همه آنچه مي خواهيم باعث مي شود تا لذت هاي ساده و کوچک زندگي را درک نکنيم.
5. بيشتر روي خود سرمايه گذاري مي کنيد تا ديگران
هميشه شنيده ايم که وقتي انسان خودش از خود احساس رضايت داشته باشد و در درون خود احساس خوشبختي بکند، مي تواند آن را به ديگران هم منتقل کند. اما محققان جديد برعکس اين اعتقاد را ثابت کرده اند. آنها مي گويند با خوشحال کردن ديگران خودتان هم خوشحال خواهيد بود. اين مساله کاملا شفاف و واضح است. اما بيشتر ما اين مساله را در زندگي خود فراموش کرده ايم.
در نتيجه تحقيقي که روي 600 آمريکايي انجام شد، مشخص شده است افرادي که پول خود را فقط براي خود خرج مي کنند در زندگي آن رضايت لازم را ندارند. اما در عوض، افرادي که بخشي از درآمد خود را براي بودن در کنار دوستان يا کمک به آنها هزينه کرده بودند، احساس بسيار خوبي داشتند.
شايد اگر پولدار باشيد بارها به اين مساله فکر کرده باشيد که چرا پس از خريدن لباس، عطر، جواهرات و … گران قيمت باز هم به طور کامل احساس خوشبختي نداريد! خوشبختي واقعي زماني است که بدانيد پول شما استفاده مفيدتري هم مي تواند داشته باشد.
اينکه ما چطور عشق و محبت را به ديگران ميبخشيم و چطور به آنها يادآوري ميکنيم که سهم بزرگي از قلب و زندگي ما دارند، دقيقا همان چيزي است که باعث ميشود تا از آنها عشق و محبت بگيريم.
اينکه ما چطور عشق و محبت را به ديگران ميبخشيم و چطور به آنها يادآوري ميکنيم که سهم بزرگي از قلب و زندگي ما دارند، دقيقا همان چيزي است که باعث ميشود تا از آنها عشق و محبت بگيريم. اين گزارش به شما ميگويد که چطور در خانه، همسر و فرزندانتان را با عشق و محبت خود بيمه کنيد.
چطور به همسرتان بگوييد دوستت دارم
قبل از اينکه به همسرتان بگوييد که «دوستت دارم» يا «عاشقت هستم»، اول به معناي اصلي اين کلمات فکر کنيد. به اينکه اين جملات چه معنياي براي شما دارند و در زندگي شخصي خود، جايگاه عشق و دوست داشتن کجاست. به اين ترتيب، وقتي اين جملات را به زبان ميآوريد که دقيقا ارزش و معناي آن را ميدانيد و نه خودتان را به دردسر مياندازيد و نه قلب کسي را ميشکنيد.
کارهايي را انجام دهيد که هيچوقت توقع انجام آن را از طرف شما ندارد. مثلا قبول کنيد به جاي او دنبال بچهها برويد يا کرم مورد استفاده روزانهاش را بخريد. گاهي با يک شاخه گل و جعبه شکلات به خانه برويد و گاهي هم او را به کافه دعوت کنيد. اگر بخواهيد هزار گزينه از اين دست به ذهنتان ميرسد که انجام دهيد و عشق خودش را نشان دهد.
در مواقع بحران، يک گوشه ننشينيد و غر نزنيد و مقصر پيدا نکنيد. به او اطمينان دهيد که تا پايان مشکلات، همراهش هستيد و اين هم قسمتي از زندگي شما دو نفر است و خدا را شکر که همديگر را داريد.
خاطرات خوب گذشته را هيچوقت فراموش نکنيد و هرچند وقت يکبار براي او يادآوري و حتي بازسازياش کنيد. مثلا ميتوانيد فيلمي که در گذشته باهم ديديد و دوست داشتيد را دوباره پيدا کنيد و يکشب ناگهان با پاپکورن و چيپس به خانه برويد و فيلم را باهم ببينيد. يا براي بچهها از روز و روزگار پرخاطره و عشق در تمام آن لحظهها تعريف کنيد.
موقعيت مناسبي را براي حرف زدن از احساستان پيدا کنيد. بهترين موقعيت، فضايي دونفره است که شما و همسرتان، راحتتر حرفهاي خود را به اشتراک ميگذاريد. اما اگر ناگهان وسط يک ميهماني يا جمعي ديگر، تصميم به گفتن اين جمله گرفتيد، يک نفس راحت بکشيد و کمي به اطراف نگاه کنيد و جمله را آنطوري بگوييد که او دوست دارد در جمع و از زبان شما بشنود.
وقتي به همسرتان ميگوييد که «دوستت دارم»، بدترين اتفاق ممکن اين است که از او هم انتظار داشته باشيد، در همان لحظه اين جمله را به شما بگويد يا آن را امتياز ويژهاي براي شما حساب کند.
بيانتظار و بدون توقع، عاشق شويد و کسي را دوست داشته باشيد. اينطوري وقتي اين جمله «دوستت دارم» را به زبان ميآوريد، واقعيترين احساس شما به او منتقل ميشود. در ضمن يادتان باشد که اگر همسرتان شما را دوست نداشت، زندگي مشترک هم نداشتيد.
خلاق باشيد. حالا درست است که «دوستت دارم» به اندازه کافي، جمله زيبا و دوستداشتنياي است، اما ابراز آن با راههاي مختلف، هيجان و جذابيتش را بيشتر ميکند و لحظه خاصي را ميسازد. نوشتن يک شعر، قاب کردن يک عکس دونفره و نوشتن جمله «دوستت دارم» در پشت آن، گفتن «دوستت دارم» به زبانهاي مختلف و… همه از راهحلهاي خلاقانه است.
اگر از آن دسته از آدمها هستيد که ابراز احساسات براي شما سخت است و واژهها را بايد با انبر از زبان شما بيرون کشيد، کارهايي را انجام دهيد که هيچکس ديگري براي همسرتان انجام نميدهد و حواستان به خواستههاي دروني او باشد. شما ميتوانيد ساعتهايي را پاي درددل او درباره دوستانش، همکارانش، خاطرات سخت گذشته و… بنشينيد و اگر کمکي از دستتان برميآيد براي حل آنها انجام دهيد. اگر ميدانيد که همسرتان عاشق صبحانه است، يک روز صبح بيمقدمه او را از خواب بيدار کنيد و براي صبحانه به يک رستوران خوب برويد. کارهاي ناگهاني، پيشنهادهاي جذاب ناگهاني، برنامههايي که فقط او دوست دارد و همه و همه، راههاي خوبي براي انتقال احساس دروني شماست.
شنيدن جملههايي به جاي «دوستت دارم»، جذاب و خوشحالکننده است و همان تاثير را دارد. اينجا ميتوانيد اين جملهها را پيدا کنيد، فقط حواستان باشد که موقع به زبان آوردن آنها، واقعا به آن باور داشته باشيد و لحن شوخي و طنز توي صدايتان نباشد. شما ميتوانيد به جاي دوستت دارم ساده از جملههايي مثل عزيزم، تو تنها آدم من هستي، تو نفس من را بند ميآوري، چقد دوستداشتني هستي، با تو تا ابد، همهچيز زود ميگذرد و… استفاده کنيد.
وقتي هزاربار به يکنفر بگوييد که دوستش داريد، بعد از مدتي، تاثير خودش را از دست ميدهد. پس آدمي باشيد که حواسش به قلبش هست و بيجهت به کسي نميگويد: «دوستت دارم». زمانش که برسد، آنقدر خاطره خوب و ويژگيهاي دوستداشتني در آدم مقابل پيدا ميکنيد که موقع گفتن اين جمله دوستداشتني و خوشايند، حرفهاي جذاب و دوستداشتني در کنار اين «دوستت دارم»، از شما ميشنود.
وقتي عاشق ميشويد و ميخواهيد اين عشق را با او به اشتراک بگذاريد، به چشمهايش نگاه کنيد. جمله «دوستت دارم» اگر زماني که با او چشم در چشم هستيد، به زبانتان بيايد، عمق نگاه، به اندازه همان کلمات، کار خودش را ميکند.
چطور به فرزندتان بگوييد دوستت دارم
محبت به بچههاي خانه، جزو آن دسته از کارهاي سخت و البته دلنشين هر پدر و مادري است. مسووليت و وظيفه تربيت، هميشه باعث ميشود پدر و مادرها ميان محبت و سختگيري، در دوراهي بمانند و گاهي با انتخاب يکي از آنها، ديگري را قرباني کنند. اما هميشه راهحلهاي خوبي هم وجود دارد که فارغ از مسائل تربيتي، ميتواند به پدر و مادرها کمک کند تا به فرزندانشان بگويند که چقدر دوستشان دارند و چطور تمام قلب آنها در تصاحب اين عشق است. براي پيدا کردن اين راهحلها هميشه آماده باشيد و هيچوقت فکر نکنيد که مسووليت بزرگ تربيت بايد از شما پدر و مادري جدي و بدون محبت بسازد.
کارشناسان معتقدند، براي ارتباط با فرزندان در سنين کم نبايد منتظر بهانه خاصي باشيم. بدترين حالت اين است که آنها فکر کنند ديده نميشوند، شنيده نميشوند يا اينکه از آنها پرسشي نشود، به عبارت ديگر جدا از زندگي والدين و بزرگترها هستند. پس هميشه و همواره حواستان به کوچکترهاي خانه باشد و با رفتار و لحن مناسب به آنها يادآوري کنيد که سهم بزرگي در خانواده دارند و ميتوانند همراه شما، محبت و لبخند را به خانه بياورند.
مقابل فرزندان بايد حواستان باشد که از چه نوع کلماتي استفاده ميکنيد. کلماتي که از اقتدار، غرور و محبت ميگويند، خيلي بهتر از کلماتي است که نشاندهنده شرم، افسوس و نارضايتي شما از آنهاست. بچههاي خانه هميشه و همواره نگران نارضايتي شما از خودشان هستند و اگر هميشه با کلماتي ناخوشايند روبه رو شوند، اين نارضايتي در زندگي آنها ميماند و نهتنها محبت و علاقه شما را باور نميکنند بلکه خود را مقصر اصلي تمام بيمهري ميدانند.
اگر قولي ميدهيد، پاي قولتان بايستيد. اين قول ميتواند از پختن يک غذاي ساده تا خريد يک وسيله گران باشد؛ ميزان بزرگي آن مهم نيست. مهم اين است که شما حرفي زدهايد، وعدهاي دادهايد و اگر فراموش کنيد، فراموشي به نشانه ساده فراموشي يا نبود امکانات تلقي نميشود بلکه براي فرزند شما نشانه کماهميتي و بيارزشي است. اگر هم واقعا در شرايطي نيستيد که به وعدههاي گذشته خود عمل کنيد، بايد اين را به شکل خصوصي براي او توضيح دهيد. در چنين شرايطي بايد در محيطي بسيار آرام، دقيق و با جزئيات براي او توضيح دهيد که چه اتفاقاتي باعث عملي نشدن وعده شما شده و به جاي آن چه کاري از دستتان برميآيد.
بازي کردن، يکي از مهمترين نشانههاي محبت و علاقه شما به فرزندان کوچک خانه است. اينکه شما براي آنها وقت ميگذاريد و در دنياي رويايي آنها سهيم ميشويد، هيچ نشانهاي جز محبت و عشق شما ندارد. سرتان را به کار و زندگي روزمره گرم نکنيد و با اسباببازي خريدن، اين مسووليت را از خودتان دور نکنيد. هيچ اسباببازياي در دنيا نميتواند جاي پدر و مادر همبازي و همزبان را بگيرد.
بوسيدن و در آغوش کشيدن، فقط براي بچههاي کوچک خانه نيست. بزرگترها هم به آن احتياج دارند. ممکن است دختر يا پسر نوجوان شما از اينکه ناگهان او را به آغوش بگيريد و ببوسيد، ناراحت شود، اما هميشه بهانهاي هست. مثل لحظههاي ورود و خروج از خانه يا وقتي همه سر ميز غذا نشستهاند و شما ديرتر ميرسيد و به بوسهاي آنها را ميهمان ميکنيد.
راه و روش و زبان فرزندتان را ياد بگيريد. با او به راه و زبان خودش صحبت و محبت را نثارش کنيد. ميتوانيد به چيزهاي کوچکي که علاقه دارد، فکر کنيد و هرازگاهي برايش کادويي کوچک بگيريد. درباره بچههاي کوچکتر شکلات و اسباببازي هميشه جواب ميدهد، اما بزرگترها، کتاب، موسيقي، فيلم و… مورد علاقه دارند و گرفتن آلبوم تازه خواننده مورد علاقهشان يا پکيج فيلمهاي مورد علاقهشان، کادويي ارزشمند و دوستداشتني است.
اينکه شما فرزندانتان را دوست داريد، يک اصل بديهي براي خودتان است. اما اين دوست داشتن را بايد هرچند وقت يکبار به او هم يادآوري کنيد و دقيقا هم بايد جملهاي را به زبان بياوريد. فرزند شما نياز دارد که از زبان شما بشنود که دوستش داريد و در زندگيتان سهم مهمي دارد.
مادرش هميشه درباره زندگي خودش صحبت ميکند و شروع زندگي مشترکش را براي او مثال ميزند. هميشه ميگويد آن روزهايي که تازه ازدواج کرده بودند، چيز زيادي در خانه نداشتند، اما خوشبختي را بيشتر از امروز حس ميکردند.
مادرش هميشه درباره زندگي خودش صحبت ميکند و شروع زندگي مشترکش را براي او مثال ميزند. هميشه ميگويد آن روزهايي که تازه ازدواج کرده بودند، چيز زيادي در خانه نداشتند، اما خوشبختي را بيشتر از امروز حس ميکردند.
خودش هم يادش هست که تا مدتها پس از تولد او هم پدر و مادرش در خانهاي زندگي ميکردند که فقط يک اتاق داشت، تلويزيون کوچکشان هم به غير از رنگهاي سياه و سفيد، رنگ ديگري را نشان نميداد، گاز و يخچال و فريزر هم اصلا مثل امروز نبود و هر کدام از سادهترين و ارزانترين نوعش انتخاب و خريداري شده بود. آنها حتي فرشي نداشتند که همان يک اتاق و راهروي باريک متصل به آن را بهطور کامل بپوشاند و براي همين راهروي باريک هميشه خالي افتاده بود، اما همان قسمت خالي هم به جاي اينکه باعث غصه و حرص و جوش شود، آن روزها به عنوان حياط مورد استفاده قرار ميگرفت و بچههاي فاميل دوست داشتند در حياط کوچک اين خانه! بازي کنند.
مادرش هميشه وقتي از آن روزها ميگويد، لبخند ميزند و تاکيد ميکند چقدر خوشبخت بوده است. بعد هم نتيجه ميگيرد که پول و ثروت خوشبختي نميآورد. مادرش همه اينها را ميگويد، اين همه توضيح ميدهد و مثالهاي ديگري هم از دوست و آشنا برايش ميزند ولي انگار او اصلا متوجه حرفهايش نيست. او نميتواند بپذيرد که بدون داشتن مايکروويو و ظرفشويي هم ميشود خوشبخت بود و خوب و آرام زندگي کرد. از نظر او اجارهکردن خانه، بدبختي محض است و زندگي در خانهاي کوچکتر از 150 تا 200 متر غيرممکن به نظر ميرسد. او نميتواند زندگي بدون داشتن اتومبيل را تحمل کند و سختيهاي تاکسي سوارشدن يا آژانس گرفتن را غيرقابل تحمل ميداند. اتوبوس را که اصلا نگوييد، او حاضر است پياده برود، اما سوار اتوبوسي که آن را «ماشين بيکلاس» نام گذاشته، نشود.
خيليها فکر ميکنند اين گروه از جوانان با اين نوع طرز فکر، آنهايي هستند که در خانواده بيش از حد مورد توجه قرار گرفتهاند و نازپرورده و لوس بار آمدهاند. با اينکه شايد اين مساله هم يکي از عوامل ايجاد چنين مشکلاتي باشد، اما روز به روز بر تعداد اين افراد افزوده ميشود. همه آنها هم البته بچههايي از خانوادههاي پولدار نيستند. به همين دليل به نظر ميرسد معيارها تغيير کرده و اين روزها براي بعضي از خانوادهها داشتن پول و لوازم خانه بيشتر حرف اول را ميزند. براي همين هم فخرفروشي و تجملگرايي يک ايدهآل و ايده مثبتي براي زندگي شده است. انگار بعضي خانوادهها فقط ميخواهند دارايي و اموالشان را به رخ ديگران بکشند و به همه اعلام کنند چقدر پول، سرمايه و لوازم گوناگون دارند.
مهريههاي غيرمنطقي و سنگين، فراهم کردن جهيزيههاي مجلل و آنچناني و خريدن ماشين و خانههاي گرانقيمت در سالهاي اول زندگي مشترک، نمونههايي از انتقال اين همه تجملگرايي، مصرف بيش از حد و فکرهاي باطل به زوجهاي جوان است.
اگر شما هم در شرف تشکيل خانواده هستيد، اگر ميخواهيد زندگي مشترک آرامي را شروع کنيد و ادامه دهيد، کمي بيشتر به اين موضوع فکر کنيد. مسلما شرايط زندگي امروز در مقايسه با گذشته تغييرات زيادي کرده است و هيچکس هم اين موضوع را نفي نميکند ولي مطمئن باشيد با مصرف بيش از حد و برگزاري برنامههاي مجلل نميتوانيد خوشبختي خود را تضمين کنيد. شايد بزرگترها به اين موضوع چندان که بايد اهميت ندهند، اين شما هستيد که بايد گام اول را محکم برداريد.
به نظر ميرسد يکي از بهترين شيوهها براي مقابله با مصرفگرايي بيش از حد در جامعه، فرهنگسازي در اين مورد باشد. بنابراين خوب است از دوران کودکي همه دست به دست هم دهند تا اين ويژگي نامناسب و نامطلوب در جامعه کمتر و کمتر شود و شاهد زندگيهايي متعادل، آرام و سرشار از شادي باشيم.
آنها فقط دوست دارند، بيشتر داشته باشند
يک دست مبل و يک ميز ناهارخوري دوازده نفره، تلويزيون LED، دو تا ماشين که البته هر روز هم به فکر تبديل کردنش به مدلي بالاتر هستند، فرشهاي دستباف و لوسترهاي چند ميليوني فقط گوشهاي از اسباب و لوازمشان است.
اسبابي که بايد بيايد و در گوشه و کنار خانه چيده شود و وظيفهاي جز پر کردن فضاي خانه ندارد؛ انگار براي صاحبخانه هم خيلي فرقي نميکند جاي اين همه تير و تخته را دارد يا نه، فقط دوست دارد آنها را بخرد و گوشه و کنار خانهاش بچيند. آشپزخانه هم که داستان خودش را دارد. يخچال و فريزر و گاز آخرين مدل کنار ماشين لباسشويي و ظرفشويي چيده شده است و روي کابينتها هم تا جايي که فضا اجازه داده، پر است از لوازم برقي و غيربرقي مثل مايکروويو، سرخکن معمولي و سرخ کن بدون روغن، چايساز، قهوهجوش و دهها فنجان و ليوان که هم براي تزئين روي کابينت قرار گرفته و هم قرار است در دسترس خانم خانه باشد و هم براي در برابر چشم ديگران بودن.
دليل خريد اين همه لوازم خانه هم جالب است. بعضيها ميگويند دوره و زمانه عوض شده و ما هم بايد مثل بقيه زندگي کنيم. بايد اين يا آن را هم بخريم. گروهي هم نميخواهند به قول خودشان جلوي دوست و آشنا کم بياورند و براي همين هر کس وسيلهاي براي خود يا خانهاش ميخرد، احساس ميکنند واجب است آنها هم همان جنس را ـ البته چه بهتر که مرغوبتر و گرانترش را پيدا کنند ـ بخرند و به بقيه لوازم خانهشان اضافه کنند.
دليلش خيلي مهم نيست چون هر بهانهاي که براي خريد اين همه جنس و وسيله داشته باشيد، تغييري در اصل موضوع ايجاد نخواهد کرد. پس بهتر است به جاي اينکه هر روز شيء جديدي بخريد و به لوازم خانهتان اضافه کنيد، يک بار پيش خودتان، روراست و صادقانه بگوييد با خريد اين همه جنس و وسيله ميخواهيد چه چيزي به دست آوريد؟ شايد واقعا آنچه ميخواهيد با خريد اين همه لوازم مختلف به دست نيايد.
اصلا يک بار کلاهتان را قاضي کنيد و ببينيد اين کارها باعث ارتقاي شخصيتتان ميشود يا فقط خرجي روي دستتان ميگذارد و خانه را تنگتر ميکند؟
اگر او دارد، چرا من نداشته باشم؟
وقتي براي خريد مبلمان به فروشگاه رفته بودند، دائم ميگفت دنبال مبلي ميگردد که خيلي بزرگ باشد! هيچ کس معناي اين حرفش را به خوبي درک نميکرد. مگر براي خريد مبل، اول اندازهاش را تعيين ميکنند؟! يعني اگر مبل قشنگي پيدا شود که هم جنس خوبي داشته و هم قيمتش منطقي باشد ولي خيلي بزرگ نباشد، نبايد آن را خريد؟!
بالاخره وقتي بعد از چند ساعت گشتن و به فروشگاههاي مختلف سر زدن، يک دست مبل بزرگ و دست و پا گير را انتخاب کرد، بدون اينکه لحظهاي تامل کند، گفت: «حالا بايد رومبليها را هم عوض کنيم. اينها که به درد نميخوره. همه ميدونن که اين پارچهها اصلا و ابدا کيفيت خوبي نداره. بايد يکي بهتر از اين رو پيدا کنيم.»
اينقدر براي اين کار دليل آورد که بقيه تعجب کردند، انگار ميخواست خودش را متقاعد کند نه آنها را. خلاصه قرار شد رومبليها هم تغيير کند و گرانترين پارچهاي که در فروشگاه بود براي اين کار انتخاب شد.
پس از پايان يافتن برنامه خريد مبلمان جديد خانه، همه خسته و بيحوصله به خانه برگشتند. راستش نه مبل خيلي خاص و قشنگ بود و نه پارچه رومبلي چنگي به دل ميزد، اما صاحب جديد آنها حسابي راضي و خشنود بود و از نگاه او همين کفايت ميکرد.
قرار بود مبلهايي به آن گراني با آن پارچههاي گرانقيمتي که انتخاب شده و موجب شده بود قيمت يک دست مبل سر به فلک بزند، چند وقتي مهمان خانهشان باشد. همه انتظار داشتند با اين پولي که دادهاند حداقل چند سالي اين مبلها دوام بياورد، اما کمتر از 7 ماه بعد، برنامه خريد مبلمان جديدي از سرگرفته شد. البته اشتباه نکنيد؛ اين خانواده خيلي هم پولدار نبودند، اما با فروختن مبلهاي قديمي و همچنين چند سکه طلا که براي روز مبادا نگه داشته بودند، توانستند يک دست مبل جديد بخرند. آن هم همانقدر گران بود و بايد پارچهاش عوض ميشد.يک بار در سال نوبت تغيير مبلمان بود، چند باري قرض گرفتن اتومبيل همسايه براي رفتن به مهمانيها، گاهي فرشها را عوض ميکردند و سالي يکي دو بار هم به فکر خريد اسباب جديد آشپزخانه ميافتادند. از روزي که سروکله تلويزيونهاي LCD و بعد از آن ـ LEDکه خودشان هم نميدانستند اين مدلها چه تفاوتي با هم دارد ـ در خانههاي دوست و آشنا پيدا شد، ديگر تحمل تلويزيون 29 اينچ قديميشان را نداشتند و قبل از يکي از مهمانيهاي خانوادگي، شبانه و باعجله يکي از همان تلويزيونها را خريدند و به خانه آوردند. البته همه ميدانستند آن تلويزيون هم خيلي در آن خانه دوام نميآورد چون مدلهاي جديد به زودي روانه بازار ميشد و نوبت خريد تلويزيونهاي سه بعدي و… بود.آنها با هر زحمتي بود، اين اسباب و لوازم را ميخريدند. بارها ناچار شده بودند از دوست و آشنا پول قرض کنند تا بتوانند يک اسباب جديد براي خانه بخرند اما اين کار از نظرشان نهتنها اشتباه نبود که بسيار هم منطقي به نظر ميرسيد. به قول خودشان با اين کارها صورتشان را با سيلي سرخ نگه ميداشتند که آبرويشان نرود، که جلوي ديگران کم نياورند و بتوانند سرشان را بالا بگيرند.
آنها باور داشتند که اگر هر کدام از اعضاي فاميل، تلويزيون LED يا LCD يا هر وسيله جديد ديگري داشته باشد، آنها هم بايد نمونه آن را بخرند. برايشان غيرقابل تصور بود که آشنايان، دوستان، همسايهها و همکاران کالايي را بخرند که آنها نميتوانند. براي همين هم با هر دردسر و زحمتي که بود، پول خريد اين اجناس را جور ميکردند.مشکل اما اينجا بود که اين خريدها پاياني نداشت. هر روز کسي کالاي تازهاي ميخريد. هر روز اتفاق جديدي ميافتاد. وسيله جديدي به بازار ميآمد و آرامش زندگي آنها را سلب ميکرد.اين روزها تجملگرايي، چشم و همچشمي و دهنبيني بيشتر از گذشته خودنمايي ميکند. بيشتر از گذشته هم شاهد هجوم غيرمنطقي خانوادهها به بازار هستيم. انگار همه فراموش کردهايم نداشتن مال، عيب و مايه آبروريزي نيست. انگار يادمان رفته، زير بار منت ديگران بودن، شخصيت ما را لگد مال ميکند.
اينها نشانه شخصيت شما نيست
نميدانم اين چه حال و روزي است که جوانان ما گرفتارش شدهاند. اصلا نميدانم اسمش چيست و آن را چه بايد ناميد. منظورم احوال بعضي جوانان است که حاضرند مبلغ بسيار سنگيني بپردازند تا فقط چند ساعتي يک اتومبيل مدل بالا کرايه کنند و در خيابانهاي شلوغ شهر چرخي بزنند. البته در اکثر موارد، اين پول از جيب مبارک پدرجان بيرون ميآيد نه از زور بازوي نداشته خودشان. از اينها بدتر، کساني هستند که وقتي ميخواهند جايي بروند، ماشين دوست و آشنايشان را قرض ميگيرند و کلي با آن جلوي ديگران خودنمايي ميکنند و به قول جوانها پز ميدهند. البته قرض گرفتن لوازم ديگران براي خودنمايي فقط به ماشين خلاصه نميشود و از کت و شلوار و لباس گرفته تا ظرف و ظروف و حتي طلا و زيورآلات هم براي چند ساعتي خودنمايي به امانت گرفته ميشود.
اگر دردسرهاي امانتداري و مشکلاتي را که ممکن است براي اين اشياء پيش بيايد ناديده بگيريم، باز هم نبايد فراموش کنيم که استفاده از همه اين لوازم نيز نشاندهنده شخصيت و ميزان ارزش و اعتبار نه جوانان که هيچ کسي نيست. اگر اينطور بود، پولدارهايي که ماشينهاي گرانقيمت دارند و در خانههاي چند هزار متري زندگي ميکنند بايد معتبرترين و دوستداشتنيترين انسانهاي روي زمين ميشدند.البته همينجا بايد اين نکته را هم ذکر کرد که داشتن پول و زندگي مرفه همانگونه که به معناي تشخص نيست، به تنهايي نشانهاي از ضعف شخصيت هم به حساب نميآيد.با اين حال به نظر ميرسد انسانهاي اين دوران تصور ميکنند هر چه زندگيشان مجللتر باشد، شأن و منزلتشان هم بيشتر است. خيلي از جوانان و نوجوانان هم چنين طرز فکري دارند و با استفاده از اشياي لوکس و گرانقيمت ميخواهند نظر ديگران را نسبت به خودشان جلب کنند يا تغيير دهند.
متاسفانه اين طرز فکر فقط در فرد بروز و ظهور ندارد بلکه به تدريج در خانوادهها و ارتباطات اجتماعي هم ميتوان نشانههاي آن را ديد. امروزه همه ما شاهديم که اکثر خانوادهها در مقايسه با گذشته، بيشتر خريد ميکنند و مصرفگراتر شدهاند. کارشناسان عوامل متعددي را در ايجاد اين وضع موثر دانستهاند که مشکلات شخصيتي فرد، گسترش فرهنگ مصرفگرايي و تبليغات از جمله مهمترين آنها به حساب ميآيد.
آنچه ذکرش در اين مجال ضروري است اين که همه ما فارغ از آنچه در جامعه ميگذرد، بايد در اين مورد تجديد نظر کنيم و باور داشته باشيم، ارزش انسانها به منش، رفتار و کردار آنها بستگي دارد و پول و ثروت تنها وسيلهاي براي گذران راحتتر زندگي است و نه بيشتر.
آنها به بياخلاقي افتخار ميکنند
چند سال قبل، براي برگزاري مراسمي به دنبال پيدا کردن رستوران مناسبي ميگشتيم. رستوراني که هم تميز و مرتب باشد، هم سرويس مناسب و غذاي خوبي ارائه بدهد و صد البته قيمتش هم منطقي و متعادل باشد. خوشبختانه پس از پرس و جو و گشتوگذارهاي طولاني، رستوراني را پيدا کرديم که هم تميز و مرتب بود و هم از غذايش خيلي تعريف ميکردند. براي اينکه از قيمتهايش مطمئن شويم و خودمان هم از نزديک اوضاع را ببينيم، سري به آنجا زديم. قيمتها آن چيزي نبود که ما ميخواستيم. غذاها بسيار گرانتر از آن بود که در ذهن داشتيم. مدير رستوران اما تلاش ميکرد ما را متقاعد کند مجلسمان را در همان رستوران برگزار کنيم و جاي ديگري نرويم.
براي همين هم شروع کرد به توضيح دادن درباره علت گران بودن قيمت غذاهايشان. از انتخاب و خريد مواد اوليه با کيفيت و عالي گفت که واقعا هم به نظر ميرسيد همينطور است، از تعداد زياد کارکنان رستورانش گفت که پذيرايي بيعيب و نقص را تضمين ميکرد و اين مورد هم صحيح و منطقي بود، اما نکته سومي که مطرح شد، فقط باعث تعجب بود و افسوس.
مدير رستوران از ما خواست به طبقه بالا برويم که سالن رستوران بود و از نزديک نحوه کار کارکنان و شيوه پذيرايي از مهمانان را ببينيم. ما هم رفتيم، اما آنچه ديديم نهتنها راضيمان نکرد که حتي موجب شد هيچ وقت مراسممان را در اين مکان برگزار نکنيم.
آنجا متوجه شديم پس از پايان مهمانيها، کارکناني که خودشان هم اوضاع مالي خيلي خوبي نداشتند، سينيهاي پر از برنج، ظرفهاي خورش، ديسهاي کباب و ماهيهايي را که بعضيهايشان دست نخورده بود?، در سطلهاي بزرگ زباله خالي ميکردند و مدير با افتخار برايمان ميگفت که اين کارش بينظير است. يعني غذايي که شما پولش را داده باشيد يا بايد توسط مهمانهاي خودتان مصرف شود يا هيچ فرد ديگري آنها را نخواهد خورد.
ما هيچ وقت مهماني را در آن رستوران برگزار نکرديم، اما ميدانم خيليها به آنجا رفتند، مهماني گرفتند و از کارشان هم لذت بردند. در حالي که من هنوز با خودم فکر ميکنم مگر اسرافکردن مايه افتخار است؟ مگر ريختن غذاها در سطل زباله کار پسنديدهاي است که مدير يک رستوران با نشان دادن آن، ميخواهد نشان دهد هر شب چه کار بزرگي انجام ميدهد؟
حالا ميدانم چه بخواهيم و چه نخواهيم، اسراف و تجملگرايي ميان بعضي از افراد جامعه، جايگاه ويژهاي پيدا کرده و خيليها دوست دارند با اين نوع کارها، خودشان را در جايگاهي بالاتر از ساير افراد نشان دهند. يا به عبارت بهتر خود را چيزي نشان دهند که نيستند، غافل از اينکه اسراف کردن باعث بزرگي کسي نميشود و نهتنها مايه افتخار نيست که حتي بايد از آن خجالت کشيد. نميدانم آنها چه فکري ميکنند.